اگر همه آسمان و ابرهایش سهم چشمهای من باشد باز هم
آرامش نخواهم یافت. وقتی فصل ها را قسمت می کردند به من فقط پاییز را
هدیه دادند٬ من ماندم و دنیای رنگها وآدمهایی که از پاییز رنگارنگ تر
هستند. مدتی بود که در این سردی٬ قلمم هم با دلم قهر کردو من دل تنگ تر
شدم ٬ وقتی در گوش قلم زمزمه میکنی٬ و او نجوای تو را به سپیدی
کاغذ میسپارد چقدر آرامش پیدا میکنی. اینجا منم و بادهای سرد
پاییزی........ و خسته دلی که دلش سخت برای خودش تنگ شده است... آه
...کاش پر پروازی بود٬ زمین جای ماندن نیست... دیری نخواهد گذشت فردا
خاطره خواهم شد وشاید از خاطره ها خواهم رفت...
خیلی خوب بود.
یعنی چی؟؟؟؟؟؟؟؟؟
back Sitet khili bahaleeeeeeeeeeeeee
شعر خیلی قشنگی بود ولی امیدوارم شما جای شخصیت شعر نباشید
آقا مصطفی چرا هی میری هی میای!؟خوب بمون دیگه!این گه کاریه؟
این پستی که گذاشتین اصلا ب موضوع وبتون نمیخوره!بیشتر به وب های عاشقانه و غم انگیز میخوره!!!چرا؟
این متن رو خودتون نوشتین؟یا از جایی کپی کردین؟
تایید میکنین ولی جواب نمیدین؟؟؟؟؟!!!!!!!!!
متن وبلاگ رو خوتون مینویسین؟
وبت عالیه ، ولی جواب ندادی دیگه؟!!
جالب بود
من نه عاشق بودم و نه محتاج نگاهی که بلغزد بر من.........ء
من خودم بودم و یک حس غریب، که به صد عشق و هوس می ارزید......ء
من به دنبال نگاهی بودم ، که مرا از پس آن سادگیم میفهمید.....!!!..ء
و خدا می داند.....سادگی از ته دلبستگیم پیدا بود............ء
shere dust dashtanii bud.khosheman amad....b